پارت ۶
-پس من دیگه میرم
+کجا میخوای بری؟
~راست میگه به خاطر بازگشت پر شکوهت وایسادم غذا درست کردم حالا تو میگی من میخوام برم(اداشو در میاره)
-نه نمیخوام مزاحمتون بشم، من فقط اومدم اینجا تا مطمئن بشم ا/ت منو بخشیده.
+...ناهار میمونی یااااا...
-وایسا وایسا...نظرم عوض شد
+دیگه نبینم رو حرفم حرف بزنیاااا(تهدید دوستانه)
-چشم😂
(بعد از ناهار)
(راوی)
ا/ت داشت ظرف ها رو میشست و جین و نامجون هم رو مبل نشسته بودند
~راستی نامجون...مرسی که اومدی...دلم برات تنگ شده بود ببخشید که به خاطر مسائل شخصیت با ا/ت قضاوتت کردم
-نه این من بودم که از خواهرت مراقبت نکردم و باعث شدم اون زجر بکشه
~حالا که ا/ت بخشیدتت منم دلیلی برای نبخشیدنت ندارم به نظرم هر سه ما مقصر بودیم فراموشش کن و با ا/ت به زندگیت ادامه بده...اون شدیداً به تو نیاز داره...
-باشه از خدامه ولی...بچه ها چی؟ اونا فکر میکنند تو باباشونی
~درسته من باباشونم
-جان؟
~😂نترس شوخی کردم
-ترسوندیم بی شعور(فحش دوستانه🥲😂)
~نه ببین اونا میدونند که من برادر ا/ت هستم ولی اونا گفتند که راحت ترند منو بابای خودشون خطاب کنند...تنها مشکل اینه که دلشونو به دست بیاری...توضیح این مسائل برای بچه ها خیلی سخته
-چی کار کنم؟
~ امممممم......فهمیدم!میزاریمش به عهده ا/تا
-خوبه
(راوی)
ا/ت شستن ظرف ها رو تموم کرد و پیش نامجون و جین نشست
-ا/ت
+بله؟
~باید به بچه ها بگی نامجون پدرشونه
+یکم سخته بهم فرصت بدید...اگه میخواهید باید برید بیرون تا من با بچه ها تنها باشم
~ باشه پس...فردا منو نامجون میریم بیرون
®یوجین وایسا....الان میگیرمت
©نمیتونی
-من میرم خونه...جین فردا ساعت نه دم در باش
+نمیمونی؟
-نه میرم تا خونه رو آماده کنم
+بیام کمکت؟
-نه نمیخواد
+اذیت میشی
~عههههههه تمومش کنید دیگه تو برو خونه رو آماده کن تو هم برو فک کن چطور بچه ها رو قانع کنی عه عه عه چندششششش
+و-😂😂😂
+راستی داداش نمیخوای ازدواج کنی؟
-راست میگه جین
~نه....من همین الان هم دارم میبینم نامجون چقدر داره زجر میکشه...نمیخوام به عاقبتش دچار شم😑😂
+چقدر بی شعوری😂(فحش خواهر برادری)
-😂😂
فلش به فردا
(راوی)
جین منتظر نامجونه و ا/ت هم در حال حاضر کردن صبحانه برای بچه هاست..نامجون از راه رسید و جین رو سوار کرد...
~خب...کجا بریم؟
-بریم کافه مرکزی؟
~نه خیلی شلوغه اونجا
-خب تو بگو کجا بریم
~امممممم.....آهان بریم کافهTime Freeze
-بزن بریم...
(فلش پیش ا/ت)
®مامان...
+جان مامان؟
®بابای واقعیمو واقعا نمیتونم ببینم؟...
+...امممم...
®مامان یه آقاهه ای منو تو پارک دید خیلی مهربون بود میخواست کمکم کنه شما رو پیدا کنم...دیروز هم که اومد اینجا خیلی خوشحال شدم...نمیشه با اون ازدواج کنی؟
©آره خیلی آدم باحالی بود
+اگه بهتون بگم بابای واقعیتون کیه می پذیرید
®ممکنه
© امممم...آره...شاید...
+اون آقاهه که اومده بود خونمون بابای واقعیتونه
®©......
+خوشحال نشدید؟
یهو سوریو زد زیر گریه
®اگه اون واقعا...هق...بابا مونه..پس..هق...پس چرا ما رو ولمون کرد
©منم دوست ندارم اون بابام باشه
+نه بزارید براتون تعریف کنم که چه اتفاقی افتاد...ببینید ۴ سال پیش منو باباتون سر یک موضوع دعوامون شد...منم خونه رو ترک کردم...باباتون فکر کرد که منو از دست داده...برای همین این همه سال تنها بود...پس تقصیر منه...باباتون تمام تلاشش رو کرد اما نتونست ما رو پیدا کنه... تقصیر منه...مامان رو میبخشید؟
®مامان...من خیلی...دوست دارم و باورم نمیشه بلاخره فهمیدم بابام کیه خیلی ازت ممنونم و دوست دارم هم تو رو هم بابا رو(با اشک شوق پرید بغل ا/ت)
© منم خوشحالم...هق..ممنونیم مامانی(اونم پرید بغل ا/ت)
(فلش پیش نامجون و جین)
-خب جین انتخاب کردی؟
~اممم..آره
-گارسون!
=سلام خیلی خوش اومدید چی میل دارید؟(عکس دختره اسلاید ۲)
-مرسی من یدونه آیس لته
=چشم و شما؟
~س..سل..ام
=چی میل دارید؟
~ی..یدون..ه..آف..وگاتو
=چشم دیگه چیزی میل دارید؟
-نه ممنون
~مم..مرسی
-جین؟...
برگشتم و دیدم نامجون داره با لبخند تمسخر آمیزی نگام میکنه
~...ه..ها چیه؟
-🤭
~چته؟
-خیلی ضایع بود😂😂
~خودت هم قطعا همینجوری شدی تا الان...
-آره ولی دیگه نه انقدر ضایع 😂😂
~ایششش
-برو کیششش😂😂
~نامجون به خدا میزنم تو دهنتاااا
-باشه..باشه...ببخشید
حدس بزنید چه اتفاقی می افته اولین نفری که درست گفت فالو میشه😘💅🏻
+کجا میخوای بری؟
~راست میگه به خاطر بازگشت پر شکوهت وایسادم غذا درست کردم حالا تو میگی من میخوام برم(اداشو در میاره)
-نه نمیخوام مزاحمتون بشم، من فقط اومدم اینجا تا مطمئن بشم ا/ت منو بخشیده.
+...ناهار میمونی یااااا...
-وایسا وایسا...نظرم عوض شد
+دیگه نبینم رو حرفم حرف بزنیاااا(تهدید دوستانه)
-چشم😂
(بعد از ناهار)
(راوی)
ا/ت داشت ظرف ها رو میشست و جین و نامجون هم رو مبل نشسته بودند
~راستی نامجون...مرسی که اومدی...دلم برات تنگ شده بود ببخشید که به خاطر مسائل شخصیت با ا/ت قضاوتت کردم
-نه این من بودم که از خواهرت مراقبت نکردم و باعث شدم اون زجر بکشه
~حالا که ا/ت بخشیدتت منم دلیلی برای نبخشیدنت ندارم به نظرم هر سه ما مقصر بودیم فراموشش کن و با ا/ت به زندگیت ادامه بده...اون شدیداً به تو نیاز داره...
-باشه از خدامه ولی...بچه ها چی؟ اونا فکر میکنند تو باباشونی
~درسته من باباشونم
-جان؟
~😂نترس شوخی کردم
-ترسوندیم بی شعور(فحش دوستانه🥲😂)
~نه ببین اونا میدونند که من برادر ا/ت هستم ولی اونا گفتند که راحت ترند منو بابای خودشون خطاب کنند...تنها مشکل اینه که دلشونو به دست بیاری...توضیح این مسائل برای بچه ها خیلی سخته
-چی کار کنم؟
~ امممممم......فهمیدم!میزاریمش به عهده ا/تا
-خوبه
(راوی)
ا/ت شستن ظرف ها رو تموم کرد و پیش نامجون و جین نشست
-ا/ت
+بله؟
~باید به بچه ها بگی نامجون پدرشونه
+یکم سخته بهم فرصت بدید...اگه میخواهید باید برید بیرون تا من با بچه ها تنها باشم
~ باشه پس...فردا منو نامجون میریم بیرون
®یوجین وایسا....الان میگیرمت
©نمیتونی
-من میرم خونه...جین فردا ساعت نه دم در باش
+نمیمونی؟
-نه میرم تا خونه رو آماده کنم
+بیام کمکت؟
-نه نمیخواد
+اذیت میشی
~عههههههه تمومش کنید دیگه تو برو خونه رو آماده کن تو هم برو فک کن چطور بچه ها رو قانع کنی عه عه عه چندششششش
+و-😂😂😂
+راستی داداش نمیخوای ازدواج کنی؟
-راست میگه جین
~نه....من همین الان هم دارم میبینم نامجون چقدر داره زجر میکشه...نمیخوام به عاقبتش دچار شم😑😂
+چقدر بی شعوری😂(فحش خواهر برادری)
-😂😂
فلش به فردا
(راوی)
جین منتظر نامجونه و ا/ت هم در حال حاضر کردن صبحانه برای بچه هاست..نامجون از راه رسید و جین رو سوار کرد...
~خب...کجا بریم؟
-بریم کافه مرکزی؟
~نه خیلی شلوغه اونجا
-خب تو بگو کجا بریم
~امممممم.....آهان بریم کافهTime Freeze
-بزن بریم...
(فلش پیش ا/ت)
®مامان...
+جان مامان؟
®بابای واقعیمو واقعا نمیتونم ببینم؟...
+...امممم...
®مامان یه آقاهه ای منو تو پارک دید خیلی مهربون بود میخواست کمکم کنه شما رو پیدا کنم...دیروز هم که اومد اینجا خیلی خوشحال شدم...نمیشه با اون ازدواج کنی؟
©آره خیلی آدم باحالی بود
+اگه بهتون بگم بابای واقعیتون کیه می پذیرید
®ممکنه
© امممم...آره...شاید...
+اون آقاهه که اومده بود خونمون بابای واقعیتونه
®©......
+خوشحال نشدید؟
یهو سوریو زد زیر گریه
®اگه اون واقعا...هق...بابا مونه..پس..هق...پس چرا ما رو ولمون کرد
©منم دوست ندارم اون بابام باشه
+نه بزارید براتون تعریف کنم که چه اتفاقی افتاد...ببینید ۴ سال پیش منو باباتون سر یک موضوع دعوامون شد...منم خونه رو ترک کردم...باباتون فکر کرد که منو از دست داده...برای همین این همه سال تنها بود...پس تقصیر منه...باباتون تمام تلاشش رو کرد اما نتونست ما رو پیدا کنه... تقصیر منه...مامان رو میبخشید؟
®مامان...من خیلی...دوست دارم و باورم نمیشه بلاخره فهمیدم بابام کیه خیلی ازت ممنونم و دوست دارم هم تو رو هم بابا رو(با اشک شوق پرید بغل ا/ت)
© منم خوشحالم...هق..ممنونیم مامانی(اونم پرید بغل ا/ت)
(فلش پیش نامجون و جین)
-خب جین انتخاب کردی؟
~اممم..آره
-گارسون!
=سلام خیلی خوش اومدید چی میل دارید؟(عکس دختره اسلاید ۲)
-مرسی من یدونه آیس لته
=چشم و شما؟
~س..سل..ام
=چی میل دارید؟
~ی..یدون..ه..آف..وگاتو
=چشم دیگه چیزی میل دارید؟
-نه ممنون
~مم..مرسی
-جین؟...
برگشتم و دیدم نامجون داره با لبخند تمسخر آمیزی نگام میکنه
~...ه..ها چیه؟
-🤭
~چته؟
-خیلی ضایع بود😂😂
~خودت هم قطعا همینجوری شدی تا الان...
-آره ولی دیگه نه انقدر ضایع 😂😂
~ایششش
-برو کیششش😂😂
~نامجون به خدا میزنم تو دهنتاااا
-باشه..باشه...ببخشید
حدس بزنید چه اتفاقی می افته اولین نفری که درست گفت فالو میشه😘💅🏻
- ۲۱.۱k
- ۰۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط